قسمت سوم o*o*o*o*o*o*o*o به دختر بچه ها توجه کردین؟ دیدین همش دنبال اینند که یکی نازشون رو بخره؟ بخصوص سه ساله باشه و شیرین زبونی کنه و دلبری کنه!!! هاااا فهمیدی می خوام از کی بگم اصلا شاید خودت دختری می دونی که دخترا بابایی اند می خوان باباشون نازشون رو بخره وقتی بابا رو می بینی دنبال بهونهای که یه جوری توجه بابا رو جلب کنی اما طفل سه سالهی حسین چی؟ نخواست بابا نازش رو بخره نخواست بابا بهش توجه کنه اما دلتنگ بود دلتنگ آغوش پدر پر محبتش دلتنگ داداش با غیرتش دلتنگ هم بازی کوچکش دلتنگ عموی، شیر مردش رقیه وقتی سر بریده ی بابا رو دید بهونه نیاورد فقط گفت: بابا دلتنگم o*o*o*o*o*o*o*o
^^^^^*^^^^^ یه اصطلاحی هست که میگه دوسال میریم سربازی شصت سال خاطراتشو تعریف میکنیم حالا یجور دیگه هم هست میگن دوسال عمرمون تلف شد پدرمونو دراوردن ... و اینا بعد همش مینالن که عخییی چه روزایی بود یادش بخیر ... و اینا ^^^^^*^^^^^ بگذریم تو سربازی اینایی که پایه خدمتیشون بالاست معمولا دیگه چموش بازی در میارن پست نمیدن میشن ارشد و اذیت جدیدا میکنن بهرحال برا خودشون حق اب و گِل دارن قبلا گفتم خدمتم توی نقطه ی صفر مرزی بود و تو سنگر کمین چون تیربارچی بودم و تیربار هم دوتا خدمه میخواد همیشه یکیو میفرستادن کمکی برا من ولی خب دو روزه از اون جهنم جیم میزد و من تک میشدم بگذریم که من ژنتیک تنهایی خودمو دوست داشتم پس از خدا م بود کسی دورم نباشه ^^^^^*^^^^^ یروز چندتا سرباز صفر رو فرستادن پاسگاه ما افسر مافوق هم کمال سوءاستفاده رو از این بدبختا میکرد ولی برا ما قدیمیا جرات نداشت شاخ بشه چون بد جور ضایعش میکردیم از قضا یکی از این جدیدا خیلی پسر ساده و در عین حال نفهمی بود سر همین نفهم بازیش خواستن اذیتش کنن به این شاخ شمشاد گفته بودن اینجا باید حق طناب بگیری این یه اصطلاحی بود تو سربازی که برا بچه ترسو ها کاربرد داشت یعنی با طناب خودتو دار بزنی و گویا کسی به این شاخ شمشاد گرا نداده بود که این یه اصطلاح سرکاریه ^^^^^*^^^^^ ضمن اینکه میخواستن اینو از سر خودشون کم کنن فرستادنش دوکیلومتر جلوتر پاسگاه داخل مرز..سنگر کمین..پیش منه خدا زده همون روز با قاچاقچیها درگیر بودیم نگو به این نکبت گفته بودن سهم طناب تو..پیش اون سربازه س که تو سنگر کمینه باید بری پیش اون ^^^^^*^^^^^ القصه من مشغول تیراندازی بودم و هی باید قطار فشنگ میدادم دهن تیر بار یهو دیدم یه سرباز عین گاو داره وسط درگیری میاد سمت من صدا هم به صدا نمیرسید که بهش بگم نکبت..موقعیت منو لو میدی..نیا سمت من با بیسیم به عقب گفتم این نکبت کیه داره میاد..چرا فرستادینش گفتن کمکی خودته نمیشد کاری کرد فقط یه لحظه عقل کرد و دراز کش و سینه خیز اومد تا رسید تو سنگر گفت حق طناب من پیش شماست؟؟؟ ^^^^^*^^^^^ گاهی وقتا ادم دلش میخواد یه کارد برداره شاهرگ خودشو بزنه یه مشت تو پوزش زدم و گفتم میتمرگی همینجا و تا نگفتم تکون نمیخوری بدبخت ریده بود تو خودش بعد یکساعت که درگیری تموم شد بهش گفتم مردک شتر اومدی اینجا مال باباتو بگیری؟ خب نفهم..میکشنت بعدشم براش توضیح دادم که حق طناب برا سرکار گذاشتنت بوده ^^^^^*^^^^^ طبق معمول روز بعد باز تنها شدم چون از من خر تر برا اون پست و اون سنگر نبود الهی که هیچوقتی..هیچ کسی نفهم گرفتار نشه o*o*o*o*o*o*o*o
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی چه قدر پوچ و بیهوده است این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالی ست منتظر می مانیم که زمان بگذرد آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان اینهمه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم «ده بیست سی چِل، پنجاه شصت » روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک بازی خطرناکیست درست است که سر زانوهایت زخمی نمی شوند و با توپ ات شیشه ی پنجره ها را نمی شکنی اما تو را بزدل می کند تو را تبدیل می کند به ادمی که وقتی بزرگ شدی، خیال برت دارد برای اینکه قدرت را بدانند برای اینکه در جست و جوی تو باشند حتما باید بروی و همانطور که دست روی دست گذاشته ای و می ترسی صدایت در بیاید پنهان شوی یاد نمی گیری که برای برنده بودن باید تلاش کنی و دیده شوی با صدای رسا حرف بزنی قدم های بزرگ برداری و از تکان دادن دست هایت توی کمدهای دیواری و پشت پرده های حریر اشپزخانه نترسی «هفتاد هشتاد نود صد » روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که از هیچ «داااللللی» گفتنی نترسد و از اینکه دیده می شود خوشحال بماند
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ سلام هم باز یه کودکانه هایم می بینی چقدر بازی هایمان سخت تر شده گویا گذر زمان و تکنولوژی هم بر روی بازی های ما اثر کرده هم بازی مهربانم حتی مهربانی ها هم رنگ دیگر گرفته اند یادت هست وقتی زمین می خوردم و زمین می خوردی چقدر غم چشمانمان را می گرد آلان محبت ها رنگ ترحم گرفته حتی محبت منو و تو راستی هم بازی می دانی دلم باز یه وسطی می خواهد اما نه این بازی وسطی که توپش با قدرت به قلبم می خورد نه این بازی که وسط زندگانی یمان افتادیم هم بازی سنگ ها را بچین اما مراقب باش از هم نپاشند تو این سالها زیادی دنبالشان بودم که سنگ روی سنگ زندگی ام را بند بیاورم هم بازی کوچکم یادته وقتی خسته می شدم دستم را می گرفتی و می گفتی بیا استراحت کنیم الانم خسته ام خیلی بیشتر از آن سالها کجایی که دستم را بگیری هم بازی می دونی چیه بزرگ شدم باز یه جدید یاد گرفتم بازیه حسودی بازیه نفرت بازی رقابت بازیه ریخت و پاش و بازیه مرگ و زندگی جالبتر نه اما من بازی های بی دغدغه ی کودکی هایم را می خواهم بیا هم بازی بیا دستم و بگیر اصلا ما با بزرگتر ها قهری بیا بریم؟ به همان کودکی
کلاس پنجم دبستان بودم *mamagh* *mamagh* با بچه ها تو حیاط مدرسه خر بازی میکردیم هر کی به هرکی میرسید جفتک میزد انصافا هیچ کدوم مثل من خر نبودن ، من از همشون خر تر بودم *modir* *modir* هر کی میومد جفتک میخورد خلاصه همین جوری که بازی میکردیم یکی از جفتک بچه ها خورد تو شکمم و اون موقع هیچی نفهمیدم از فرداش هی دل درد داشتم ، سه روز نرفتم مدرسه ، کلی خر کیف شده بودم بعده سه روز خونواده تصمیم گرفتن که بریم دکتر ، رفتیم دکتر دکتره گفت آپاندیست اود کرده و باید عمل بشی *gij_o_vij* *gij_o_vij* ولی چون من پیشینه مریضی قلبی داشتم همه جا عملم نمیکردند و باید جایی میرفتیم که متخصص قلب داشته باشه اونجا ،خلاصه هی ازین بیمارستان به اون بیمارستان هی ، تو آمبولانس منو جا به جا میکردند هی بابام منو میزاشت رو شونه اش و پیتیکو پیتیکو داخل این بیمارستانا بکوب میدوید *dingele dingo* اصن همین بابام باعث شد آپاندیسم بترکه ، منو گذاشته بود رو شونه اش و همچین که میدووید این کتفش رو فرو میکرد تو شکم من خلاصه داشت میدووید که یهو بالا اوردم روش و شروع شد *dingele dingo* ایشالا دور از جون همتون باشه ولی تا به حال اینقدر درد نکشیدم و نکشیده بودم ، نعره میزدم و فحشو کشیده بود دکتر ها میگفتم چوب تو اون آستیناتون رررررررررررررررررررسیدم تو اون مدرک پزشکیتون این مادره ما هم بالا سره من هی اشک میریخت میگفت نمیر *gerye* *gerye* همه بیمارستان میومدن ببینن من چم شده منم هر کی از دره اتاقی که توش منو بستری کرده بودن رد میشد فحشش میدادم *fosh* *fosh* خلاصه یهویه خانم پرستاره اومد *malos* *malos* اومد گفت میخوام بیهوشت کنم گفتم : ای ری#دم تو اون هوشت ، یهو خاموش شدم به هوش که اومدم فهمیدم تو بخش کودکان تخت خالی نبوده منو انداخته بودن تو بخش کهنسالان یه لباس بزرگه بزرگم بهم پوشونده بودن و ننم ، پاچشو داده بود بالا بغل دستم هم یه پیره زنه بود شبا که میخوابید صداای تراکتور میداد شبا ، خوووووور خوووووور پوووووور پوووووف خوووووور بعد از ظهر بود به هوش اومده بودم *gij* *gij* هی با این تخت برقیه وَر مبرفتم ، ازین تختای باحال که یه کنترل داره هی بالا پایین میشه برقی اند یه دکتر کچل هم هی چرت و پرت میگفت من حالیم نمیشد وقت شام که شده دیدم برا پیره زنه که خواب بود برنج و مرغ اوردن برا من سوپ اوردن ننمم قرصای مسهل میریخت داخل سوپ که سم رو از بدنم با اسهال بیارن بیرون منم که زیر عمل خیلی ازم انرژی رفته بود سریع غذامو با پیره زنه عوض کردم :khak: :khak: شب شده بود خوابیده بودم یهو دیدم غیر از صدای خوووور خوووور صدای تر تر و شور شور هم میاد و پیره زنه بدو بدو یه دستشو گرفته بود به پشتش و میدووید ، تا صبح سه جفت لباس عوض کرد ، قشنگ کف اتاق معلوم بود مسیری که میرفت *hazyon* *hazyon* خدایا از سره تخصیرات من بگذر ، خدایا خودت میدونی من بی گناهم پیره زنه فرداش مرخص شد ، یا اتاقشو عوض کردند و از ناچاری غذا رو زوری به خوردم میدادند نصف شب بود هی دشوریم میومد ،حال نداشتم برم ، هی دشوریم میومد هی حال نداشتم برم ، هی انداختم پشت گوش بعد دیگه دشوریم تند شده بود ننم هم خوابیده بود ، سریع پریدم پایین سِرومو انداختم رو چوب لباسی چرخ داره و دمپایی بزرگسالا رو پام کردم و پریدم تو سالن بیمارستان هی ایوری میگشتم نبود هی اونوری میگشتم نبود دشوریشون گم شده بود من هی ایور اونور گشتم پیدا نکردم خلاصه بعده یه ربع پیدا کردم دیگه داشت میریخت *amo_barghi* *amo_barghi* رفتم تو دشوری اومدم شلوارم رو در بیارم دیدم ، یا پیغمبل ننم شصتا گره زده به شلواره که بم بزرگ بود تا نیاد پایین ، دو ساعت به زور شلوارمو با زور کشیدم پایین نشستم سره سنگ از شانس بد شانسی شلنگ سِروم افتاده بود بین پاهام *O_0* *O_0* هی اومدم تنظیم کنم نریقم رو شلنگ سِروم ریقیدم تو دمپایام *gerye* *gerye* اومدم نریقم تو دمپایی ریقیدم تو پاچه شلوارم که تا خورده بود بالا *gerye* *gerye* اومدم نریقم تو پاچه شلوارم ریدم رو شلنگ *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* نیم ساعت تو دشوری گریه میکردم بعد سرمو از دشوری اوردم بیرون داد زدم ننه *dali* *dali* ننم که دیده بود من نیستم اومده بود تو سالن اومد گفت چیه ؟ گفتم ننه من ری#دم :khak: :khak: ننم قَش کرده بود از خنده کفه بیمارستان هر دفه از خنده سرشو میکوبید به دیوار بیمارستان خلاصه لباس و مباسا رو عوض کردم فرداش یه پسره که میگفتن ته حالش ، یا تحالش ، یا یه چیزی تو این مایه هاشو عمل کرده بودن شده بود هم بازیه من تو بیمارستان سِروم هامونو میزاشتیم رو چوب لباسی ها و داخل سالن باشون اسکیت بازی میکردیم *shadi* *shadi* وسط بازی کردن سِروم هامون جا به جا شده بود همیجوری هی بدو بدو میکردیم *dingele dingo* *dingele dingo* یهو یکی از دکترا با یه مشت سیبیل اومد تو سالن و داد زد گفت چیکار میکنید بیمارستانو گذاشتید سرتون *bi asab* *bi asab* تا اومد بیرون من مثه شتر میدویدم با چوب لباسی یهو دیدم این هم بازیم نعره میکشه و عر عر عر داد میزد که واستا واستا *bi asab* *bi asab* منم فک میکردم این دکترهافتاده دنبالم و از ترس هی تند تر میدویدم *amo_barghi* *amo_barghi* تا حالا همچین سرعتی ندویده بودم یهو دیدم که جای سِروم تو دستم درد گرفت دیدم ای بابا چوب لباسی هامون با هم عوض شده ،این هم بازیم که سِرومش از دستش در اومده بود و دنباله من میدویده که سِروم من از دستم در نیاد * دمش گرم * ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ یه خاطره قدیمی که باز براتون گذاشتم بخونیدش
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم